سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Volles Haus zur Fanparty - Teil 2 (جمعه 86/12/24 ساعت 1:19 عصر)
 

 

 

اما آنچه که بعدا رخ داد باعث شد ما اخم کنیم، چون خانم ویلبرت ( البته مسلما ناآگاهانه) سوال اول از سوالات بخش میزگرد ما را " دزدید". آیا شما واقعا یک آدم فنی و آشنا به کارِ دستی هستید؟"

توماس با خنده انکار کرد و شروع به توضیح کرد: " من و کارِ دستی... هاهاها. والدین من داشتند یک خانه دیگر می ساختند و من آن موقع ها 15 سال داشتم. من یک برادر بزرگتر دارم که همیشه مجبور بود کمک کند. بالاخره یک بار کلافه شد و پرسید چرا او باید همیشه کمک کند و من نباید کمک کنم. خب بعد از آن من هم مجبور به کمک کردن شدم و پدرم را به غایت عصبانی کردم، چون دقیقا بعد از هر بیستمین سنگ که در فرغون می گذاشتم، دست هایم را می شستم و کرم می زدم. به نظرم خیلی چندش آور بود. آن قدر این کار را مکررا تکرار کردم که بالاخره پدرم گفت: " لطفا کنار بایست، چون هزینه های صابون و کرم به اندازه کل قیمت خانه در می آید. بعد پدرم به من گفت: تو باید درآمد خیلی بالایی داشته باشی، چون برای هر کار فنی و دستی باید پول خرج کنی. تو نمی توانی هیچ کاری را به تنهایی انجام دهی. اما یک چیز برای اینکه حفظ آبرو کنم... وقتی من یک عکس را با چکش و میخ به دیوار می کوبم هرگز پایین نمی افتد. عکس هایی که افتاده اند کار من نبوده اند. اما توانایی خواندن داشتن و انجام کار دستی...نه، نمی شود."

در ضمن، گزارش مطبوعاتی درباره این گفتگو را در سایت HWK کوبلنز خواهید یافت.

بعد از این گفتگو روی سن توماس پرسید آیا دلمان می خواهد موزیک بشنویم- عجب سوالی!!!! " من الان هم کار موسیقی می کنم. در این ماه های اخیر کاملا هم بیکار نبوده ام و در یکی از استودیوهای برلین با تهیه کننده Robert W?sser ، آهنگ ضبط می کردم. امروز دو تا از آنها را می خوانم... حالا اولین آهنگ. برنامه این است که این آهنگ احتمالا در بهار منتشر شود. چون یک آهنگ تابستانی واقعی است. این آهنگ اسم اسپانیایی دارد و برای دوستان اسپانیایی ماست... اسم آن هست "Ibiza, mi felicidad".

توصیف کردن آهنگی که برای اولین بار شنیده می شود خیلی سخت است. اما می توانیم یک چیز را بگوییم... توماس با این آهنگ از همان ابتدا سالن را به هیجان آورد. یقینا طرفداران اسپانیایی از همه بیشتر به هیجان آمده بودند. با این آهنگ طرفداران موسیقی پاپ هم دوباره کاملا راضی شدند! این احساس به آدم دست می داد که در وسط ژانویه تعطیلات تابستانی و حس سفر به جزیره فرا رسیده است ;-) . این آهنگ آن قدر ساده بود که قسمت اصلی و تکرارشونده آن را فورا می شد تا حدودی حفظ کرد و پاها با حرکت های موزون و زیبا از کنترل خارج می شدند. "Oh Ibiza....mi felicidad....love you.... bababaja.... bababaja" ، ما شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتیم! اگر چیزی نشود... شاید این آهنگ، آهنگ تابستان 2008 شود... برای ما که در هر صورت هست!!!!!!!!

توماس در حین خواندن، روی قسمت کوچک جلویی قرار گرفته بود که نقش افزایش سطح سن را داشت و آنجا خیلی با احتیاط و مراقب حرکت می کرد. قسمت ساختاری آنجا به زودی در قسمت مناسب مورد بررسی قرار می گیرد. " خیلی می ترسیدم که یکهو بیفتم. چون اصلا هیچ چیز نمی دیدم. خیلی تاریک است و یک قدم اضافه و بعد شما عکس های خنده دار داشتید و من یک پای شکسته. اما امروز اینجا روی سن خیلی جا داریم. باز هم باید تکرار کنم. به عقیده من گل های لاله روی سن ایجاد مزاحمت می کنند..."

" از آن خوشتان آمد؟" – بععععله – " بله، یک کمی اسپانیایی می توانم صحبت کنم. باید هم بلد باشم. چون وقتی می خواهم خرید کنم نمی توانم همیشه همسرم را با خودم ببرم و در پشت پیشخوان بایستم و بگویم عزیزم بگو این چه می شود. چند کلمه ای بلد هستم. یک لغت فوق العاده مهم و حیاتی معادل اسپانیایی کالباس گوشت است." خنده بلند... " کجای آن این قدر خنده دار است؟ کدام یک از شما کالباس گوشت دوست ندارد؟" - مممممممممن –" ... پس تو می توانی بیرون بروی.Mortadela Alemana (؟؟؟) یعنی کالباس گوشت. "Ibiza, mi felicidad" برای دسته جمعی خواندن خیلی عالیست، نه؟ Bababaja….Bababaja.... این بین المللی است. برای این ،من برای این آهنگ ارزش قائل شده ام. چون در اسرائیل، فنلاند و همچنین در کانادا... و راحت بگویم در همه جا موفق می شود."

پس از اینکه افراد حاضر در سالن دوباره کمی آرام شدند، توماس به برنامه بعدی رسید. تعدادی ویدئوی منتخب از YouTube وجود داشت که توماس می خواست نشان بدهد و تفسیرشان کند. " خیلی از این بابت خوشحالم، کوین، اینجا یک دستگاه پخش دارم؟" – بله! – " اوه، ممنون. و کدام یک از این 25.000 دکمه، دکمه صحیح است؟ فکر کردم این طوری است... راست، چپ، استپ. اما این طور نیست. ما در عصر اینترنت زندگی می کنیم و تک تک شما YouTube را می شناسید، مگر نه؟ آنجا می شود موضوعات جالبی را در اینترنت تماشا کرد... شاید حتی فردا یک چیزی از این FC-Party آنجا باشد." در پس زمینه اولین ویدئو در حال پخش بود، اما صدای آن تا حدودی قطع و وصل می شد. توماس در جست و جوی کمک به تکنسین اش رو کرد. " دکمه استپ کجااااااااست؟" احتمالا برای همه دست اندرکاران بهترین کار همین بود که کوین سریعا بتواند همه کارها را خودش هدایت کند ;-)

ویدئوی اول کنسرت MT  را در ژوئن 1998 در جلوی حدودا 215.000 طرفدار در بوداپست نشان می داد و توماس شروع به تعریف کرد: " چیزی که یقین دارم شماها ندیده اید... نمی توانید دیده باشید. ماه ژوئن بود و هوا وحشتناک داغ بود. ما از هتل آمدیم، من باید به روی سن می رفتم و فراموش کردم کفش دیگری بردارم. برای همین کل کنسرت را در شلپ شلوپ اجرا کردم. 30 ثانیه اول مهم نبود... بعد کم کم پنجه های پایم مرطوب و چسبناک شد. وقتی از سن پایین آمدم پاهایم خون آلود و پر از تاول بود. درد بی پایانی داشتم، اما نمی توانستم هیچ کاری انجام بدهم، چون فاصله تا هتل خیلی خیلی زیاد بود. این خاطره من از این کنسرت بود. اغلب از من می پرسند چه احساسی دارم وقتی جلوی این همه آدم برنامه اجرا می کنم... کسی این را نمی بیند. اصلا نمی شود فهمید ، مغز با شنیدن هزاران فریاد دیگر تشخیص نمی دهد چه تعداد جمعیت هست.... فقط می داند که خیلی خیلی زیاد است."

بعد یک قسمت از کنسرت 1988 شیلی بود. وقتی توماس روی سن از پشت دیده می شد خیلی جدی گفت: " اصلا نمی دانم. آنجا چه کار کردم که آنها این طور جیغ کشیدند؟ اما شما وقتی جیغ می زنید که من را می بینید. این که معلوم نیست. می توان حداقل با دوتا کلاه گیس این را در آورد. خب از پشت می تواند Tokio Hotel هم باشد. گذشت زمان است.... حالا 20 سال از آن موقع می گذرد. می توان دید که چقدر مو از یک نفر می ریزد."

برای کنسرت مارس 2006 در کی یف هم داستان خنده داری وجود داشت: " بوسه برادری روسی... غیر قابل فهم!!! باز هم یک جشن شهری. آدم روی سن می آید و باید یک ودکا را یک نفس بخورد. اما چیزی که شما نتوانسته اید ببینید.... روی سینی یک گوشت با چربی بسیار ضخیم وجود داشت. خب ودکا و بعد هم آن گوشت پرچربی را با یک تربچه جویدن! دقیقا همان اندازه که من کار دستی بلدم، چربی هم می خورم. لااقل به میل و دلخواه خودم نمی خورم. اما این کار آنجا یک سنت واقعی است. و مجری برای هر کسی که روی سن می آید یک ودکا می ریزد... او در شب سست شده بود. او مراسم و تورها را هم در اکراین برگزار می کند و در یک لباس خرگوش صورتی برنامه اجرا می کند. می شود گفت او Dirk Bach اکراین است."

درباره کنسرت آگوست 2007 در رومانی، برای ما ماجرای چمدان گم شده اش را تعریف کرد: " داستان این قضیه خنده دار است، اجرای من تقریبا عادی بود. اما لطفا به ظاهر و تیپ من نگاه کنید، این مهم است. این در واقع یک پیراهن قشنگ است که من فقط می خواهم از قبل اعلام کرده باشم. اما بیشتر یک پیراهن راحتی است و من آن موقع در Ibiza بودم و کاری در Mamaia داشتم. طبیعتا از Ibiza پرواز مستقیمی به آنجا وجود ندارد. برای همین مجبور شدم از Ibiza به بارسلونا و بعد از بارسلونا به رومانی بروم و بعد چمدانم گم شد. به طرز باورنکردنی خوشحال کننده است، وقتی آدم از دمای 35 درجه ای Ibiza، 35 درجه ای بارسلونا و 38 درجه در رومانی به مقصد می رسد.... پیراهن در طول پرواز خیس عرق شده است. در چنین وقتی لذت بخش ترین کار این است که زیر دوش بروی و یک پیراهن تازه، تمیز و سفید بپوشی، پیراهنی که البته آنجا نیست. فکر اینکه من با همین پیراهن باید به روی سن بروم....اوف."

 

Volles Haus zur Fanparty - Teil 3

 

فورا گفتم یک اتو و یک میز اتو به اتاقم بیاورند و این پیراهن را در آن روز 5 بار از نو اتو کردم. و گرنه نمی توانستم تحملش کنم. اما باید بگویم که پرواز برگشت ( چون من بدون چمدان بودم) بدون دردسر انجام گرفت... چون به هر حال من فقط خودم را برای بردن داشتم. برای همین هیچ چیز گم نشد."

" به محض ورود به رومانی فورا اطلاع دادیم که چمدان نیست و به ما گفتند که چمدان در بارسلونا جا مانده است.. من گفتم که اشکالی ندارد، چون من فردا به بارسلونا بازمی گردم و می توانم چمدانم را از آنجا بگیرم و با خودم به Ibiza ببرم. می توان فکرش را کرد که این کار به نتیجه برسد، اما اصلا نمی توان امید داشت. خب، من به بارسلونا رسیدم و به من گفتند که متاسف هستند، ولی چمدانم در حال حاضر در راه رومانی است. به نظرم بدشانسی بود، چون من می توانم در خارج از کشور به خودم کمک کنم، اما چمدانم نمی تواند. فکر کردم: در رومانی می توانند از چنین وسایلی استفاده کنند، پس یک چمدان هم کمتر در کمد لباس هایت هست. اما بعد از یک هفته، دوباره چمدانم را در Ibiza گرفتم. وقتی دوباره لباس هایم را برای بار اول دیدم خیلی خیلی خوشحال شدم.

به همین ترتیب برای هر کلیپ یک داستان کوتاه وجود داشت، داستان هایی جذاب و سرگرم کننده که در هیچ یک از "نشریات زرد" نمی توان آنها را خواند و همه ما را به شدت غرق لذت کرد. دقیقا طبق این جمله معروف " وقتی کسی مسافرت می کند، پس چیزهایی برای تعریف کردن دارد!" و توماس هم که بسیار زیاد مسافرت می کند.

بعد از این داستان های کوتاه و مختصر توماس آهنگ جدید بعدی اش را معرفی کرد. " فکر می کنم حالا بتوانیم یک آهنگ دیگر را تحمل کنیم، مگر نه؟ کلودیا کجاست.... نیست؟ پس بگذارید اجازه بگیریم! عزیزم، من الان آهنگ بعدی را می خوانم... برای اینکه از نظر فنی و تکنیکی اطلاع حاصل کنند. از همین جا، یک تشویق بلند برای کلودیا بکنید، واقعا [ به او] افتخار می کنم.... او همه چیز را سازماندهی کرده است. ما همکاران زیادی داشتیم، اما یک نفر باید رشته کارها را به دست می گرفت که این فرد کلودیا بود." قبل از تشویق های آهنگ جدید، کلودیا یک تشویق پرشور برای زحمتش دریافت کرد.

For You هم آهنگ خیلی خاصی بود و نسبت به Ibiza توصیف کردنش سخت تر است. آهنگی بسیار زیبا و جذاب که یقینا باید چندین و چند بار آن را گوش داد تا به همه زیر و زبر آن آشنا و مسلط شد. با تنظیم بسیار زیبا و جذاب و اصلا نمی شد درست فهمید که در ادامه آهنگ چطور پیش می رود. صدای توماس یک کمی تغییر کرده بود و یک جوری همه جا هست... در پس زمینه و پیش زمینه و قسمت چند صدایی بک گراند و کر. اگر چه این آهنگ مثل Ibiza خیلی راحت و قابل حفظ کردن نبود، ولی ما را در مدت کوتاهی به هیجان آورد. چون واقعا آهنگ خاصی بود. بعد از اینکه تشویق ها فرو افتاد، توماس هم فورا یک توضیح آماده برای آن داشت: " این هم دوباره در سبک دیگری است. اما این آهنگ هم خیلی خوب به تابستان می خورد. در این آهنگ همه توماس آندرس ها... فکر کنم حدود 28 صدای مختلف از من آنجا باشد. بعضی وقتها خودم هم نمی دانم کجا هستم. به وسیله یک شیشه هم می توان این کار را کرد. یعنی الزاما به استودیوی ضبط ربطی ندارد."

حالا توماس از نمایندگان سایت های طرفداران www.Thomasanders-fan.de ( کلودیا )، www.mt-fans.com ( کلودیا )، www.modern-talking-online.de ( Dirk ) و www.Thomasanders-online.com ( آسترید ) خواست که روی سن بیایند. همان طور که حتما می دانید، ما سال گذشته بخش گفتگو را به تنهایی انجام دادیم... امسال این ایده به ذهنمان رسید که این دور سوالات را به همراه سایر همکاران اینترنتی برگزار کنیم تا هر کدام از شما هم به بهترین نحو احساس مشارکت داشته باشید. خوشحالیم که همه پذیرفتند و از قبل برای این گفتگو آماده شدند. اگر می خواستیم تمام سوالات رسیده را بپرسیم، باید توماس را سه روز روی سن نگه می داشتیم. بنابراین هر نماینده 4 سوال که تا حدودی عمیق بودند، مطرح کرد و این سوالات توسط توماس به دقت و با جزئیات پاسخ داده شدند. گزارش به همراه تک تک سوالات و جوابها از این میزگرد را اینجا خواهید یافت. در هنگام خداحافظی توماس کاملا راضی به نظر می رسید و تصمیم گرفت این قسمت برنامه را در سال بعد هم به همین صورت اجرا کند.

در اواخر گفتگو، الکساندر کاملا هیجان زده با ظرف قرعه کشی در جلوی سن منتظر بود. او خودش بدون پدرش تصمیم گرفته بود. چون به نظر توماس طرفداران بعد از " چرت و پرت گفتن" حالا دوباره تحمل شنیدن کمی موسیقی را داشتند. اما برعکس، فرزندش طرح دیگری داشت. " الان الکساندر... بابا باید اول دوباره بخواند.... می خواهید یک بار دیگر Ibiza را اجرا کنم؟؟؟" – بعععله!!!! – "پس همین کار را می کنیم. الکساندر، اگر می خواهی می توانی با من بخوانی. می خواهی روی سن بیایی؟ تو تمام روز را برای این لحظه خوشحال بودی. اول بابا یک بار دیگر 3 دقیقه و 49 ثانیه می خواند و بعد نوبت توست." اینکه این " شوی دو نفره" روی سن چطور بود، واقعا معرکه بود و با ایجاد لذت فراوان در تماشاچیان حال و هوایی شادمانه به وجود آورد. آهنگ Ibiza احتمالا خیلی زیاد در خانه آندرس پخش می شود، چون الکساندر مثل یک آدم بزرگ می رقصید و می توانست پدرش را در بعضی از قسمت های متن به نحو کامل حمایت کند. خیلی ی ی ی خندیدیم.... " مرد کوچولو" دائما بیشتر به پدرش شبیه می شود. نه فقط موهای الکساندر مدام تیره تر می شوند، بلکه " ژن هنرمندی آندرس" سال به سال بیشتر خودش را نشان می دهد. پدر و پسر نمایش خود را با یک Give Me Five خندان به پایان بردند.

حالا هیجان برای کسانی بود که قبل از پارتی برگ قرعه کشی خریده بودند. به همراه الکساندر، یک فرشته کوچک شانس دیگر هم روی سن آمد.Kim-Leonie کوچولو که در کنسرت کریسمس در Solingen به همراه توماس خوانده بود، با خانواده اش به این پارتی آمده بود. بعد از آهنگ های مشترک کریسمس برای این کوچولو صبر و قراری نمانده بود.... او می خواست هر طور شده " مرد رویایی اش" را دوباره ببیند. کار با طرفداران کوچک جوان همین قدر ساده است ;-) . در واقع او روی سن آمد تا روی عکسی از توماس امضا بگیرد. اما توماس فورا او را دعوت نمود که در کار قرعه کشی به الکساندر کمک کند. طبیعتا لازم نبود دوبار گفته شود. بچه ها یکی در میان شماره های برنده را بیرون می کشیدند و جوایز فراوانی همانند یک حوله حمام ( صدای اصلی هنرمند ما: یک حوله نرم توماس آندرس، که همه پستی و بلندی های بدن را خشک خواهد کرد...)، دو پیراهن توماس آندرس، عکس های عالی فراوان و مرتب و امضا شده توسط توماس، جلیقه قرمز از رانندگی آزمایشی Goldenes Lenkrad ، تعدادی عکس نمونه از کتاب تصویری گویدو Nudes، یک کلاه بیس بال، یک ست آرایشی جدید برای ناخن و تصویرارجینال توماس در حین ضبط شوی Brother Louie صاحبان خوش شانس و جدید خود را پیدا کردند. برنده اصلی باز هم یک شام با توماس... درست بعد از پارتی داشت. برنده زن خوش شانس، نمی توانست باور کند و کاملا از خود بیخود شده بود وقتی توماس خواهرش را هم دعوت به آمدن کرد.

وقتی توماس پایان قسمت اول را اعلام کرد با تعجب به ساعت هایمان نگاه کردیم و طرفداران به یک استراحت یک ساعته رفتند. تازه فهمیدیم که چقدر گرسنه و تشنه بودیم و در صف طویل قسمت کیترینگ ایستادیم. واقعا باید همکاران آنجا را تحسین کرد. با وجود فشار شدید جمعیت آنها خیلی خوب و دوستانه از مردم پذیرایی کردند. غذا و آشامیدنی ها را می شد با قیمت های منصفانه گرفت.





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 3
    کل بازدیدها: 5460 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  •